شباویزهای عشق

گاهی دست دلم را میگیرم و میبرمش به تماشای عشق، آنگاه که خسته ام از همه‌ی تلاطم های که هر لحظه ذره ای از مرا میکاهد تا به نیستی بکشاندم . اما عطر تو در دقایق ام و نبض حضورت در رگهایم ، تپش زندگیست، و من تماشایت را از دست نمیدهم  تنفس بودنت هر لحظه امید بودنم را می افزاید و دوریت بیقرارم میکند. لبخندت به باد میدهد همه ی دلهرهایم و آرام میکندم آغوش مهربانت. گاهی دست دلم را میگیرم و میبرشم به تماشای عشق و تو را نشانش میدهم تا پابه پای من به شوق بودنت و آرزو داشتنت بیاید و زندگی را نفس بکشد تا تو آنسوی همین لحظات غرق روزمرگیهایم ، تا عشق ،تا تو❤️ و امروز روزیس شباویزهای عشق...ادامه مطلب

از او دورم و فاصله میان دستانم قد میکشد  میان دستانم تا نفسهایش  میان دستانم تا نگاهش    این روزها همه ی داشتنم از او دلتنگی ست  و همه ی بودنش کنارم روزمرگی  در قاب چشمانش به دنبال خودم میگردم ،نمی یابم  شاید اینم که رفته ام  شاید این منم که نیستم چشمانش همیشه یِ آرزوهای من اند، حتی اگر نباشم حتی اگر نباشد  این روزها دلم برای چشمانش پَر می کشد جای حوالی همین بود و نبودها  حوالی همین خیالهای همیشگی ام و هنوزم   آوا شباویزهای عشق...ادامه مطلب

تو همه ی سهمه منی از داشتنی های دنیا و من خودخواه ترین آدم دنیا که تو را تنها و تنها برای خودم میخواهم ، شش دانگ همچیزت را صدایت را نگاهت را قلبت را حتی حُرم نفسهایت وقتی زل میزنی به من و می پرسی: خوبی؟ باز زده به سرت؟ چرا اینجوری نگاه ام میکنی چیزی شده؟ و تو نمیدانی من خودم را در وجود تو جستجو میکنم جایِ انگشتانم را میان موهایت  جایِ بوسهای ام که مُهرِ لبهات کردم جایِ لبخندم بر چهره ات  نگاه ام در عمقِ چشمانِ مهربانت همجا باید اثری از من باشد تا بدانم هستم، تا باور کنم زنده ام و نفس میکشم زیر باران نگاهت• پلک برهم زدن تو نبض لحظاتم شده و در هوای تو نفس کش شباویزهای عشق...ادامه مطلب

چشمانت فریاد میزنند

که دیگر مرا نمیخواهند

که دیگر برق نگاه ام جذبشان نمیکند

و دیگر هر صبح برای قاب کردن لبخند ام در دلشان ، بی تاب نیستند

همان چشمانی که همه‌ی شوقِ بودنم بود 

همه ی آرزوی ام

و حالا تو نیستی 

و همان چشمها راهِ رفتن را نشانم می دهند

چشمانت فریاد میزنند  

و من باید بروم

 به حکم چشمانت 

 

#آوا

 

شباویزهای عشق...

چشمت ستاره اش را

چندان چراغ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانوی رنگ های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته ای که عشق

آفاق را به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می بینم

و چشم هایت آن سوی مه

همچون چراغ های دریایی می سوزد.

 

"حسین منزوی

شباویزهای عشق...

  مناجات با حضرت سیدالشهدا علیه السلام   از آن روزی که مارا با غم خود آشنا کردی / اسیر روضه و اشک و هوای کربلا کردی/   به بادم دادی و دادم دلم را دست شش گوشه/ ببین ای جان جانانم که با جانم چه ها کردی/   به رسوایی کشید این عشق و می سوزم ازین دوری / مرا مجنون خود کردی و مارا مبتلا کردی /   نبودم لایق وصلت، ولی از جود و از رحمت / "مرا" ،از بین نوکرها ،برای خود جدا کردی /   گذشت آب از سرم آقا و دستم رو شد ای مه رو / مکش دامن ز دستانم ، که دردم را دوا کردی /    پناهم بودی و هستی و من بی تاب بی تابم / تمام خانه دل را پر از نور خدا کردی /    "نیازم" ، ناز چشمت را کشیدم از همان اول شباویزهای عشق...ادامه مطلب